تناقض نماهای جنگ
خاک و خون و خرابی و خاکستر…
این جنگ است.
کسی هست دوستش بدارد؟!
همین که دود و غبار و صدای مهیب اولین انفجار موشکهای دشمن خوابید، ناگهان دل هایمان یکرنگتر و مهربانتر شد، بجای صدای انفجار، صدای همدلی بلند شد، انگار اختلافاتمان کمرنگ و کماثر شد و چیزهای دیگری برایمان مهم شد.
مشکلات بود، اما فکرمان نه وجودِ مشکل، که چگونه برطرف کردن مشکل بود!
انگار جنگ در پشت آن نقاب خاک آلودِ زمینی، چهرهای زیبا و آسمانی هم داشت. عجیب آنکه آن چهرهی سخت و خشن، مهربانی و لطافت می افزود!
دیده بودم مردانِ مردی که عمری جانبرکف در میدان جنگ بودهاند، دلهای مهربانتری با مردم دارند، چیزهایی که برای مردمان بزرگ است، برای آنها کوچک است، آرامند، با صفایند، لطیفند.
دیده بودم حاج قاسم که در مقابل دشمن، عبوس و شدید است، چگونه کودکان و جوانان میهن را در آغوش می کشد و با دختران و پسران سرزمین، خاکسارانه و عاشقانه میگوید و میشنود و میخندد، چگونه در قنوت نمازش شاخ گل سرخ از دست فرزند شهید میستاند.
نهتنها خود جنگ، که مردان جنگی هم دو چهرهی متناقض دارند!
در روایت است که هر چه انسان از زمین دل بکند و به آسمان رو کند، با صفاتر میشود، خاصیت جانبرکف بودن همین است.
جنگ در پس آن نقاب ناپسندش، ما مردمان چسبیده به زمین را قدری متوجه عالم بالا می کند، با همین اندک هم لطیفتر و مهربانتر میشویم، از کنار مشکلاتی که برای عالم پائین است راحتتر عبور میکنیم، بزرگ میشویم …
جنگ تمام خواهد شد.
ای کاش غنیمتش برای ما آن چهرهی زیبا و آسمانی جنگ باشد و بماند.
نویسنده:محمد طائبی اصفهانی