تقابل تمدنی فراتر از جنگ؛ روایت تمدن اسلامی در برابر پروژه صهیونیسم
مسعود معینی پور
حمله نظامی رژیم صهیونیستی به ایران در خرداد ۱۴۰۴، نه تنها بهعنوان یک واقعه نظامی، بلکه بهمثابه یک نقطه عطف اجتماعی و تمدنی در تاریخ معاصر ایران ثبت شد. در حالی که پیش از این واقعه، شکافهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به یکی از چالشهای جدی جمهوری اسلامی ایران بدل شده بود، این تهدید خارجی موجب بروز پدیدهای معکوس شد؛ یعنی کاهش معنادار این شکافها و شکلگیری کتلهای همبستگی در سطح ملی. مردم ایران، با وجود تفاوتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، در مواجهه با این تهاجم، وحدت ملی خود را به نمایش گذاشتند و با حمایت از نظام سیاسی و نیروهای دفاعی کشور، نشان دادند که ظرفیت کنش جمعی در مواقع بحرانی همچنان زنده و کارآمد است.
این همبستگی ملی، چند نکته کلیدی را آشکار میسازد. نخست آنکه بخشی از شکافهای اجتماعی موجود، ریشه در بیتدبیریها و ضعفهای مدیریتی داخلی دارد که در شرایط عادی فعال میشوند اما در موقعیت تهدید خارجی، به سرعت رنگ میبازند. دوم آنکه گاه جنگ شناختی و توسعه عملیات ادراکی دشمن موجب انحراف افکار عمومی از تحلیل صحیح دشمن و تهدیدات واقعی میشود و زمینه بروز اختلافات درونی را فراهم میکند. سومین عامل مؤثر در شکلگیری برخی از شکافها، ضعف نظام تعلیم و تربیت است که نتوانسته تصویر دقیقی از چالشهای فراروی کشور و الزامات آینده را برای نسلهای جدید ترسیم کند.
در این میان، تحلیل ریشههای تقابل ایران و رژیم صهیونیستی، ابعاد عمیقتری را آشکار میسازد. این تقابل، صرفاً نزاعی نظامی، هستهای یا منطقهای نیست؛ بلکه بازتاب یک رقابت تمدنی تاریخی است که ریشه در گفتمانهای بنیادین دو سوی ماجرا دارد. صهیونیسم، بهعنوان یک گفتمان فرقهای و پروژه تمدنی خاص، از آغاز شکلگیری خود کوشیده است جایگاه تاریخی خویش را در ساختار آینده جهان تثبیت کند و مهمترین رقیب تمدنیاش را در گفتمان اسلامی ـ بهویژه در اندیشه امامت و نظام دین خاتم شیعه ـ میبیند.
این تقابل تمدنی، صرفاً محدود به مسائل مادی، زمانی و سرزمینی نیست، بلکه امتدادی از تاریخ ظهور تمدنها و رقابت گفتمانهای کلان در تاریخ انسان است؛ جریانی که از آغاز شکلگیری تمدن اسلامی تاکنون به اشکال گوناگون ادامه یافته و امروز در قالب منازعه راهبردی جمهوری اسلامی ایران با رژیم صهیونیستی خود را نشان میدهد. از این منظر، مسائل هستهای، منطقهای، حقوقی و حتی حقوق بشری، بهانههایی در مسیر یک منازعه عمیقتر تمدنی محسوب میشوند.
در کنار همه این تحولات، آنچه اهمیت ویژه دارد، بازیابی و بازتولید سرمایه اجتماعی جمهوری اسلامی ایران در این رخداد است. انسجام اجتماعیِ ایجادشده، فرصتی بیبدیل را برای بازنگری در سیاستگذاریها و بازطراحی مسیر آینده کشور فراهم کرده است. تجربه نشان داد که اگر سیاستگذاریها در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دقیقتر، منسجمتر و آیندهنگرانهتر تدوین میشد، شاید بسیاری از این شکافهای پیشین اصلاً به وجود نمیآمد.
این سرمایه اجتماعی شکلگرفته اما بهخودی خود پایدار نخواهد ماند. اگر مدیریت مطلوب و برنامهریزی مستمر برای نگهداشت و بهرهبرداری از این سرمایه انجام نشود، این ظرفیت نیز همچون سرمایههای پیشین میتواند دچار فرسایش شود. از این رو، رسانهها بهعنوان یکی از مهمترین ابزارهای تثبیت این سرمایه، باید بیشترین تمرکز خود را بر ارتقاء آگاهی عمومی و اعتمادسازی معطوف سازند. دولت و نهادهای قانونگذاری نیز مسئولیت مضاعفی در بازنگری عمیق سیاستها، ایجاد اصلاحات لازم و فراهمسازی زمینه مشارکت گسترده مردم در فرآیند حکمرانی آینده دارند.
همچنین اجرای کامل و دقیق قانون اساسی، که ظرفیتهای حقوقی گستردهای برای تحقق عدالت، انسجام و ایستادگی ملی دارد، میتواند محور بازتعریف شکافها و بازسازی وحدت ملی قرار گیرد. فقدان اجرای صحیح این ظرفیتهای قانونی، خود میتواند به بستری برای شکافهای جدید بدل شود.
در نهایت، آنچه این تجربه تاریخی به تصویر کشید، ظرفیت بیبدیل مردم ایران برای تبدیل تهدید به فرصت است؛ ظرفیتی که اگر با عقلانیت حکمرانی همراه شود، میتواند ضمن حفظ سرمایه اجتماعی موجود، ایران را در مسیر تثبیت موقعیت تمدنی خود بهعنوان یک بازیگر پایدار و صاحب نقش در تحولات جهانی آینده قرار دهد.